تاریخ ادیانتاریختاریخ ایران

بابیت طرح روسیه تزاری در قاجاریه

بابیت طرح روسیه تزاری برای ایجاد شکاف عقیدتی و مذهبی

کینیاز دالگورکی یک مأمور اطلاعاتی کارکشته‌ای بود که بعدها به عنوان وزیر مختار دولت روسیه تزاری انجام وظیفه کرد. او جاسوس مرموزی بود که با تظاهر به اسلام و پوشیدن لباس روحانی درصدد شناسایی افراد مستعد مخصوصا در بین روحانیون بود تا با سوءاستفاده از جاه‌طلبی و دنیاپرستی آن‌ها به اهداف شومش برسد. درواقع او بود که سید علی‌محمد شیرازی معروف به باب را شناسایی و او را به دام انداخته و طعمه اهداف پلیدش ساخت.

دالگورکی جاسوس تزار در لباس روحانیت

اما داستان از این قرار بود که دالگورکی در سال ۱۸۴۸ میلادی وارد ایران شد. در آن زمان وبا و طاعون و قحطی در ایران وجود داشت. او در روسیه مقدمات لازم برای یادگیری زبان فارسی را فراگرفت و توانایی خواندن و نوشتن را کسب نموده، توانست دانشکده وزارت امور خارجه روسیه، فارسی خود را کامل نماید. او با این وصف به ایران مأمور شده و درحالی‌که محتاج فراگیری زبان عربی نیز بود، در سمت مترجم سفارت مشغول کار گشت.

او برای تکمیل زبان فارسی و فراگیری زبان عربی، توسط منشی سفارت، معلمی مازندرانی یافت به نام شیخ محمد که از طلاب مدرسه علمیه پامنار بود. دالگورکی با هماهنگی سفارت خانه روزی دو ساعت به منزل شیخ محمد می‌رفت و کتاب جامع المقدمات را که هر طلبه‌ای در ابتدا باید بخواند، یاد می‌گرفت و مقداری ماهیانه به شیخ پرداخت می‌کرد.

این ارتباط به‌قدری گسترش یافت که با برادرزاده شیخ محمد ازدواج کرد و این ازدواج توانسته بود اعتماد او را جلب نماید و پس از اتمام جامع المقدمات شیخ با علاقه فراوان به یاد دادن علومی مانند مطول، تحریر اقلیدس، شفای بوعلی، شرح نفیس منطق کلام و… می‌پرداخت.

پس از گذشت چهار سال دالگورکی، آخوندی موجه شده بود. او حالا می‌توانست در لباس روحانی به اهدافش نزدیک شود و برای استراحت و هماهنگی با رؤسای خود مدتی به روسیه رفت و از آنجا به‌عنوان آقا شیخ عیسی لنکرانی وارد عتبات عالیات شد.

سید کاظم رشتی از موسسان شیخیه
سید کاظم رشتی از موسسان شیخیه

او در کربلا منزلی می‌گیرد و با تلاش به‌عنوان شاگرد در سر درس یکی از علمای بزرگ شیعه به نام آقا سید کاظم رشتی حاضر شده البته از نظر برخی از علما او دارای عقاید انحرافی نسبت به حضرت مهدی بود و سعی می‌کند با طلبه‌ها گرم گرفته و با تلاش و کوشش، نظر آن‌ها و سید کاظم را جلب نماید.

در نزدیکی منزل شیخ عیسی لنکرانی یا همان کینیاز دالگورکی روس طلبه‌ای وجود داشت که پس از مدتی نظرش را جلب کرد. نام آن طلبه سید علی‌محمد بود که از اهالی شیراز بود و با وجود این که پدرش در شیراز از تمکن مالی برخوردار بود و ماهیانه برایش پول می‌فرستاد، سید علی‌محمد از وضع مالی مناسب‌تری نسبت به بقیه طلاب برخوردار بود.

سید علی‌محمد شیرازی طعمه دالگروکی

سید محمد، دارای چهره‌ای جذاب بود؛ ریشی طلایی، چشم و ابروی زیبا، دماغی کشیده، اندامی لاغر و بسیار خونگرم بود و علاقه زیادی به کشیدن قلیان داشت. از قضا با شیخ عیسی یا همان دالگورکی بسیار گرم می‌گرفت به‌طوری‌که دالگورکی تصور می‌کرد شاید برحسب دستور مدرسشان آقا سید کاظم رشتی برای تجسس در امور او این‌گونه صمیمیت نشان می‌دهد که از کارهای او سر دربیاورد. اما شم قوی جاسوسی دالگورکی، این ظن را رد کرد و به این نتیجه رسید که او و اهدافش لو نرفته است.

شیخ عیسی متوجه شده بود سید علی‌محمد شب‌های جمعه چیزی در سر قلیان اضافه می‌کند و می‌کشد و به او بیشتر تعارف نمی‌کند و می‌گوید تو هنوز قابل اسرار نشده‌ای. با اصرار شیخ عیسی، سید علی به او قلیان می‌دهد و پس از کشیدن از حالت طبیعی خارج می‌شود و مدت زیادی خنده‌اش می‌گیرد و متوجه می‌شود در واقع قلیان حشیش کشیده است.

سید علی‌محمد به شیخ عیسی (دالگورکی) می‌گوید پس از استعمال این نوع قلیان مطالب رمز بر من مکشوف می‌شود مخصوصاً هنگام مطالعه به‌قدری دقیق می‌شوم که حد ندارد. اما پس از مستی حشیش در واقع میل درس و مطالعه از سید علی‌محمد دور می‌شود.

روزی در سر درس آقا سید کاظم رشتی، طلبه‌ای از ایشان پرسید که حضرت صاحب‌الزمان در کجا تشریف دارند؟ سید کاظم جواب داد من چه می‌دانم، شاید در همین‌جا تشریف داشته باشند. ولی من او را نمی‌شناسم و این موضوع جرقه‌ای در سر دالگورکی زد. بعد از این جلسه او احترام فراوان به سید علی‌محمد می‌گذاشت به طوری که در هنگام راه‌رفتن برای او حریم قائل بود و جلوی او راه نمی‌رفت و به او حضرت آقا می‌گفت.

بعد از مدتی در شبی که باز قلیان حشیش کشیده بود و به حالت خضوع و خشوع در حضور او به وی حضرت صاحب‌الامر می‌گفت و به من تفضل و ترحمی بفرمایید. سید علی‌محمد توجهی نکرد و پوزخندی زد و به کارهای ریاضت و عبادتش ادامه داد و از این به بعد دالگورکی مصمم شد هرچه سریع‌تر به هدفش که ایجاد اختلاف در بین شیعیان بود نزدیک شود.

سید علی‌محمد باب
سید علی‌محمد باب

او سوال‌هایی از سید علی‌محمد پرسید و با این که بسیاری از جواب‌ها صحیح نبود، تعظیمی می‌کرد و او را باب علم خطاب می‌کرد و ادامه می‌داد که تو صاحب‌الزمانی و پرده‌پوشی دیگر بس است و او را تحریک می‌کرد خود را به‌عنوان امام زمان مطرح کند و مدعی مهدویت شود.

سید علی‌محمد در آن اوایل تصور می‌کرد شیخ عیسی با او مزاح می‌کند؛ اما کم‌کم متوجه شد که او کاملاً جدی است. ابتدا از او ناراحت و عصبانی شد و مدتی هم با او قهر بود، اما شیخ عیسی او را رها نکرده و با او حرف می‌زد و مرتباً تحریکش می‌کرد. مثلاً می‌گفت تو هم سیدی و هم از صلب امیرالمؤمنین.

او سعی می‌کرد افکار و عقاید علی‌محمد را سست نماید. به او گفت تو خودت میدانی که بشر نمی‌تواند هزار سال عمر نماید و ترس را از خود کن و ادعای امامت کن. علی‌محمد می‌گفت اسم من مهدی نیست و شیخ عیسی می‌گفت من نام تو را مهدی می‌گذارم. تو بیا به‌طرف تهران حرکت کن و قول می‌دهم طوری از تو حمایت کنم که همه ایران به‌سوی تو بگروند. از آن پس به حرف‌های دالگورکی گوش می‌داد و اعتراضی نمی‌کرد و تمایل پیدا کرده بود ادعا کند؛ اما جرأت نداشت.

ظهور بابیت توسط سید علی‌محمد شیرازی

آمادگی سید علی‌محمد برای دعوی مهدویت و تطمیع دالگورکی شرایط را برای ادعای ساختگی او آماده کرده بود؛ به طوری که به او گفته بود از من پول دادن و از تو دعوی بابیت و صاحب‌الزمانی کردن. به او گفته بود پشت سر حرف من حمایت‌هایی از تو می‌شود و خلاصه سید علی‌محمد شیرازی آمادگی کامل برای ادعای ساختگی پیدا کرده بود.

سید علی‌محمد به‌طرف بصره حرکت می‌کند و از آن جا به بوشهر می‌رود و در ماه مه ۱۸۴۴ میلادی در بوشهر مشغول ریاضت می‌شود. او ابتدا خود را نایب امام زمان و باب علم می‌خواند و از شیخ عیسی می‌خواهد به او بپیوندد. دالگورکی او را در نامه‌هایش امام عصر می‌خواند و اول کسی بود که به او ایمان آورد.

پس از رفتن باب به‌سوی ایران، شیخ عیسی لنکرانی شایعه کرد که امام زمان ظهور کرده است و همین سید علی‌محمد شیرازی امام عصر بوده که به حال ناشناس در درس آقا سید کاظم رشتی حاضر می‌شده است و اما هنوز علی‌محمد باب چند ماهی را در بوشهر مشغول عبادت می‌شود. بعد به سمت شیراز می‌رود و در آن جا کم‌کم شروع به اظهار ادعایش می‌کند و تعدادی از عوام‌الناس به طرفش جلب می‌شوند.

ادعای او به گوش علما می‌رسد، ولی آن‌ها انکار می‌کند. اما بعداً ادعای خود را علنی کرده و اولین کسانی که با او به مخالفت برمی‌خیزند خانواده‌اش هستند. او را از خانه بیرون کرده و در شیراز دستگیر می‌کنند. اما منوچهر خان حاکم شیراز که تحت نفوذ روس‌ها قرار دارد او را آزاد کرده و او مجبور می‌شود از شهر خارج و به اصفهان می‌رود.

دالگورکی نامه‌ای به معتمدالدوله حاکم اصفهان می‌نویسد و از او می‌خواهد از سید علی‌محمد باب نگهداری نماید و او را صاحب کرامت تصور می‌کند. معتمدالدوله هم از او پذیرایی شایانی می‌کند. اما دیری نپایید که معتمدالدوله از دنیا رفت. بعد از فوت حامی علی‌محمد او را گرفته و به تهران می‌فرستند. دالگورکی با کمک دوستانش جنجالی راه می‌اندازند که صاحب‌الامر صاحب کرامت را گرفته‌اند.

در این فاصله او را به سمت رباط‌‌کریم فرستاده بودند و از آن جا به‌طرف قزوین، تبریز و ماکو؛ لذا فرصتی پیش آمد که جاسوسان روسیه تبلیغات وسیعی در این ارتباط داشته عده‌ای از مردم عوام‌الناس و زودباور به جنب‌وجوش افتاده و تصور کردند شاید امام زمان ظهور کرده باشد. مرحله اول ماموریت بزرگ اختلاف مذهبی در ایران و در بین شیعیان توسط روسیه تزاری با موفقیت به پایان رسیده بود. اما این تازه اول ماجرا بود.

علی‌محمد باب که ابتدا خود را باب علم خوانده بود و بر مبنای حدیث نبوی که فرموده بود «انا مدینه العلم و على باب‌ها» خود را باب علم نامید. او مدعی شد حضرت رسول (ص) از همان ابتدا به وجود او بشارت داده و بعد از مدتی خود را صاحب‌الامر نامید و سپس ادعای الوهیت کرد. پس از محرز شدن افکار انحرافی و ثابت شدن حکم قتل او توسط امیرکبیر صادر شد و دستور به دار آویختن او به اجرا درآمد.

دعوا بر سر جانشینی باب

طبق وصیت او جوان هجده‌ساله‌ای بنام میرزا عیسی صبح ازل جانشین علی‌محمد باب شد و با وجود کم‌تجربگی او برادر بزرگ‌ترش میرزا حسین علی نوری زمام امور را در اختیار گرفت. در این موقعیت اختلاف بین دو برادر پدید آمد.

جریان از این قرار بود که پدر میرزا حسین نوری منشی محمدشاه قاجار بود و مورد توجه قائم‌مقام فراهانی قرار داشت. پس از فوت پدر شروع به یادگیری علوم حوزوی و عربی نمود و جزء اولین نفراتی بود که به علی‌محمد باب گروید. مخصوصاً در مازندران تبلیغات زیادی در طرف‌داری فرقه نمود.

میرزا حسین برادری کوچک‌تر داشت بنام میرزا یحیی صبح ازل که او هم به این فرقه گرویده بود و نامه‌های زیادی با علی‌محمد باب رد و بدل می‌کرد.

بر اساس همین ارتباط بود که علی‌محمد باب میرزا یحیی را که هجده یا نوزده سال بیشتر نداشت به‌عنوان جانشین خود انتخاب کرد.

میرزا عیسی صبح ازل جانشین علی‌محمد باب
میرزا عیسی صبح ازل جانشین علی‌محمد باب

برخی معتقدند این نامه‌ها را برادر بزرگ‌تر می‌نوشت تا خود را وصی علی‌محمد تلقی کند؛ زیرا معتقد بود علی‌محمد باب نگارنده نامه‌ها را وصی و جانشین خود انتخاب کرده و به‌خاطر حفظ موجودیت خود و فرار از شناختنش توسط مردم نامه‌ها را هم به برادر کوچک‌ترش علی‌محمد باب می‌نوشته تا به‌نوعی رد خود را گم کند و از انتقام مردم دور باشد.

پس از اعدام علی‌محمد باب توسط امیرکبیر، میرزا حسین نوری به عراق تبعید شد و پس از شهادت امیرکبیر و به درخواست میرزا آقاخان نوری جاسوس انگلستان و نخست‌وزیر نفوذی در دولت ناصرالدین‌شاه و به خواست او، میرزا حسین به ایران بازگشت. او جاسوس و فرد خودفروخته‌ای بود که یکی از تاثیر گذارترین ماموران سرویس‌های مخفی انگلستان در تاریخ ایران، بلکه خاورمیانه بود.

میرزا حسین نوری بعد از بازگشت به ایران و طراحی و اجرای نافرجام برای ترور ناصرالدین‌شاه در جهت مخالفت سنتی او با فرقه بهائیت توسط مأموران شاه دستگیر شد. اما با کمک دوستانش فرار کرد و به سفارت روس پناهنده شد. سفیر روس به سفارش دولت ایران برای استرداد میرزا حسین نوری یا همان بهاءالله وقعی ننهاد و او را امانت روسیه می‌داند! و سرانجام دولت ایران با سفارت روس به توافق می‌رسند که او را تنها به بغداد تبعید نمایند.

دالگورکی در عین حمایت فراوان از این فرقه، کمک فراوانی به آن‌ها برای استقرار بهائیان در عشق‌آباد می‌کند و بهائیان را برای همیشه از خود سپاسگزار می‌گرداند.

جالب این جا است که سفیر و جمعی از روس‌ها برای بدرقه او به تبعید او را همراهی می‌کنند. میرزا حسین نوری پس از رسیدن به بغداد از سفیر روس با نگاشتن نامه‌ای تشکر و قدردانی کرد. مقامات کنسولگری کشورهای انگلستان و فرانسه در بغداد از او محافظت کرده، حتی پیشنهاد تابعیت کشورهای خود را به او می‌دهند و ارتباطات تنگاتنگ بین آن‌ها ایجاد می‌شود.

تفرقه در بابیت، شروع بهائیت و ازلیت

میرزا حسینی نوری معروف به بهاءالله
میرزا حسینی نوری معروف به بهاءالله موسس بهائیت

از آن طرف برادر میرزا حسین نوری حسین میرزا یحیی زودتر از برادر به بغداد می‌رسد و او هم شروع به تبلیغات و اشاعه فرقه جدید می‌کند. از این پس ارتباط نزدیک سرویس‌های مخفی دول روس و انگلیس به این دو برادر عمیق‌تر شده و روابط نزدیک‌تری برقرار کردند.

با وجود عمق اختلاف بین دو برادر و شکایات زائران ایرانی از آزار و اذیت این فرقه در عراق، دولت ایران با پافشاری از دولت عثمانی خواست تا به تهدید، آزار و اذیت ایرانیان و سایر شیعیان در عراق پایان دهد و دولت عثمانی آن دو برادر را که برای عثمانی هم ایجاد زحمت کرده بودند را مجبور به تبعید با هم‌کیشان خود کرد. دولت عثمانی میرزا حسین نوری را به عکا در سرزمین فلسطین و میرزا یحیی را به قبرس فرستادند. برخی معتقدند میرزا یحیی پس از تبعید به قبرس خود را صبح ازل نامید.

میرزا حسین نوری تلاش و کوشش بیشتری از خود نشان می‌داد و به نظر می‌رسید از برادر کوچک‌تر خود موفق‌تر عمل می‌کند و اگر چه هر دو برادر، خود را جانشینان واقعی باب به عنوان من یظهرالله می‌خواندند؛ چراکه باب معتقد بود پس از او من یظهرالله ظهور می‌کند. البته پس از یک هزار سال که آن‌ها به این زمان توجه فقط خود را من یظهرالله می‌دانستند. علی‌محمد باب خبر داده بعد از این زمان، پیروان میرزا یحیی، صبح ازل را ازلی و پیروان میرزا حسین نوری را بهائی می‌نامند.

آن‌ها به کمک هزینه جاسوسی روس و انگلیس که در این مورد هم با هم به رقابت می‌پرداختند، تبلیغات گسترده‌ای برای جذب پیروان جدید می‌کردند. تبلیغات بهائیت مؤثرتر واقع شد و از نظر سرویس‌های مخفی بیشتر مورد حمایت قرار گرفت و از این رو بهائیت بسیار مطرح‌تر از ازلی شد.

بهاءالله نه سال در قلعه‌ای در عکا تحت‌الحمایه بود و پانزده سال بعد هم آزاد شد. اما در همان سرزمین مشغول تبلیغ آئین جدید خود شد و در این فاصله کتاب اقدس را به نگارش درآورد و اساس بابیت بر مبنای قتل‌عام مخالفین و اساس بهائیت الفت با جمیع ملل قرار گرفت. پسر ارشد میرزا حسین نوری عباس افندی یا همان عبدالبهاء ریاست این فرقه را برعهده گرفت.

عباس افندی فرزند ارشد میرزا حسینی نوری معروف به عبدالبها
عباس افندی فرزند ارشد میرزا حسینی نوری معروف به عبدالبها

روابط عباس افندی با انگلیس آن‌قدر عیان شد که جمال پاشا فرمانده کل قوای عثمانی تصمیم به کشتن او گرفت. چرا که معتقد بود روابط سری زیادی علیه دولت عثمانی با انگلیس دارد و این اعتقاد کاملا به جا بود چرا که عامل درجه اول سرویس جاسوسی انگلستان در خاورمیانه برای رسیدن به هدف انگلیس‌ها در ایجاد اختلاف یا شکاف و تقسیم کشور بزرگ عثمانی مخصوصا در عراق و فلسطین کسی نبود جز عبدالبهاء همان عباس افندی.

در سال ۱۹۱۷ انگلستان اعلامیه وطن ملی یهودیان را عنوان کرد و بهائیان کمک شایانی برای رسیدن انگلیس به اهدافشان کردند. لرد بالفور وزیر خارجه انگلستان در مقابل دستور جمال پاشا برای کشتن عباس افندی، دستورات صحیحی برای حفظ جان او به نیروی نظامی و جاسوسی انگلستان صادر کرد. عباس افندی سفرهای زیادی به اروپا و آمریکا داشت و روابط بسیار نزدیکی با محافل سیاسی و جاسوسی غرب ایجاد کرد.

پس از او پسرش شوقی افندی راه پدر را ادامه داد و او هم‌سفرهایی به اروپا و آمریکا داشت. در سال ۱۹۶۳ بیت‌العدل بهائیان در عکا تأسیس شد. بنای بسیار مجللی که مرکز این فرقه محسوب می‌شود و بهائیان زیادی را به آن جا می‌کشاند. اگر چه باز هم بین بهائیان اختلاف افتاد و بهائیان ارتدکس و سماءالله تشکیل شد.

بیت‌العدل اعظم بهائیان
بیت‌العدل اعظم بهائیان

بهائیان در کشورهایی مانند استرالیا، آمریکا، هندوستان، پاکستان، اندونزی و … پراکنده‌اند، اما آن‌ها ارتباط بسیار نزدیکی با اسرائیل دارند. برای نمونه، شوقی افندی در ۱۴ جولای ۱۹۷۴ طی نامه‌ای به سازمان ملل از منافع مشترک بهائیت و صهیونیسم نوشته است. (تنها یهودیان هستند که علاقه آن‌ها نسبت به فلسطین تا اندازه‌ای قابل‌مقایسه با بهائیان در این سرزمین است)

نظر مثبت شوقی افندی برای تشکیل دولت اسرائیل در سخنرانی‌های او واضح و مبرهن است. او حتی تحقق اسرائیل را از پیشگویی‌های عباس افندی (عبدالبهاء) بهاءالله دانست.

پرنس دالگورکی و روسای او تا حدود زیادی به اهداف خود دست یافتند و در کنار انگلستان، اختلافات فراوان مذهبی، عقیدتی، سیاسی، قومی و جغرافیایی را راهکار مناسبی برای کنترل سایر ملت‌ها ارزیابی کردند و سرویس‌های مخفی بیشترین خدمات را برای آن‌ها داشتند.

منبع
سازمان‌های جاسوسی در هزارگان تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا