شاید اولین جاسوسانی که در جنگ سرد به طور سازمان داده شده از طریق روابط عاشقانه و به طور حرفهای به اربابان و سرویسهای مخفی خدمت کرده باشند توسط آلمان شرقی سامان یافتند.
آنچه در این مقاله میخوانید
فلیکس اولین جاسوس از طریق روابط عاشقانه در جنگ سرد
اولین شخصی که برای این کار کاندید شد جوان جذابی به نام رمز فلیکس بود. داستان از این قرار بود که عده ای از افسران با تجربه سرویس اطلاعات خارجی آلمان شرقی که زیر نظر وزارت امنیت این کشور خدمت میکردند برای جستجو ماموران لایق به اقصا نقاط کشور سفر کرده و افراد واجد شرایط زیادی را کاندید میکردند. اما تعداد کمی برای ماموریت انتخاب میشدند.
به گفته مارکوس ولف رئیس وقت سرویس از هر صد نفر که برای انجام امور مربوط به جاسوسی انتخاب میشدند پس از بررسیهای لازم ده نفر برای مصاحبه دعوت میشدند و شاید از بین این ده نفر از بررسیهای تنها یکی از آنها استخدام می شد.
در سال ۱۹۵۲ از اولین جاسوسی که برای استفاده از روابط عاشقانه جهت رسیدن به هدف جاسوسی کاندید شد فلیکس بود که هویت واقعی او نه تنها بعد از شکست کمونیسم و وحدت دو آلمان بلکه تا کنون هم فاش نشده است. او که جوانی مصمم و با اراده بود، در رشته مهندسی مشغول تحصیل بود و شخصا توسط رئیس کل سرویس اطلاعات خارجی آلمان شرقی انتخاب شده بود.
او به دلیل نگرانی که از عاقبت جاسوسی داشت علاقه خاصی به این پیشنهاد نشان نداد و نگران وضع تحصیل و آیندهاش بود اما با توجه به این که به گفته رئوسا کشور در برههای قرار داشت که نیاز فوری به جوانان دارد که در آلمان غربی به طور مخفی کار کنند و از نظر حقوق و مزایا از بسیاری از مشاغلی که میتوانست پس از فارغ التحصیل شدن به آنها دست یابد شرایط بهتری را دارا خواهد بود توانستند او را آماده جاسوسی نمایند.
او فراگیری آموزشهای حرفهای مربوط به جاسوسی را فراگرفت و اولین تجربه آزمایش جاسوسی دوم جالب بود چرا که در توهمی گیر کرده بود که همه مردان بارانی پوش را به عنوان جاسوس دشمن تصور میکرد و از انجام ماموریت آزمایش خود باز ماند اما ماموریت واقعی که بر عهده فلیکس قرار داشت بسیار حساس بود.
او با اسناد جعلی به عنوان نماینده فروش یک شرکت تولید کننده لوازم آرایشی و بهداشتی در کلن مشغول به کار شد ماموریت او نفوذ در ضد اطلاعات آلمان غربی بود که مقر اصلی آن در کلن قرار داشت اما با توجه به این که شرکت او را برای انجام کارهای مربوط فروش به بن میفرستاد سرویس ماموریت او را عوض کرد او میبایست به دفتر صدر اعظم آلمان یا ریاست هانس گلوکه نفوذ پیدا کند؛ چرا که هانس گلوکه از دوستان نزدیک صدر اعظم آدنار هم بود.
سرویس اطلاعات خارجی از اطلاعاتی که می توانست از دفتر صدر اعظم داشته باشد راضی نبود و وجود یک جاسوس خوب در این دفتر موفقیت بزرگی را به سرویس میبخشید. اما نفوذ در دفتر به این سادگی هم میسر نبود سرویس طرح خاصی را برای نفوذ در این هدف نداشت اما فلیکس به ابتکار خودش طرحی را به اجرا گذاشت. او قرار بود پس از اتمام کار روزانه در ایستگاه اتوبوس به کارمندان نزدیک شود و طعمهای بیابد.
سرانجام و بعد از چند تلاش ناموفق با یکی از منشیهای دفتر طرح دوستی ریخت آن منشی با اسم رمز نورما شناسایی میشد پس از مدتی دوستی و ایجاد روابط عاشقانه کار آنها به آن جا کشید که با هم زندگی میکردند و فیلیکس به اطلاعت مهمی از دفتر صدر اعظم دست یافت. نورما خوشحال بود که دوست پسر جذابی مانند فیلیکس دارد و به آن افتخار می کرد و هر دو به هم علاقمند شدند.
بعد از مدتی عوامل سرویس مخفی آلمان شرقی متوجه شدند که توجه ضد اطلاعات آلمان غربی به فیلیکس جلب شده و قرار است ماموری را برای پرس و جو نزد او بفرستند و این زنگ خطر، سرویس آلمان شرقی را مجبور کرد فیلیکس را به برلین شرقی باز گرداند. ماموریت فیلیکس موفقیت آمیز بود، اما شکست عشقی او و نورما به آنها لطمه بزرگی زده بود. رئیس سرویس برای دلجویی و التیام زخم عشقی او شخصا با او دیدار کرد و به او قوت قلب داد.
جالب این بود که فیلیکس زن میانسالی را نشان کرده بود که در صورت وجود داشتن یک مرد جذاب برای به دست آوردن دل او حاضر بود برای شرق کار کند و سرویس اطلاعات از این نوع از مردان کم نداشت.
هربرت سوهلر و جاسوسی ناتمام
سرویس پس از بررسیهای شخصی بنام «هربرت سوهلر» را انتخاب کرد که توسط شورویها در جنگ دوم جهانی اسیر شده بود و سپس کمونیست گشته بود.
او را نقل مکان دادند و به عنوان مشاور املاک شغلی پیدا کرد و در باشگاهی هم عضو شد و اعضای این باشگاه اغلب کارمندان دولت بودند بعد از مدت کوتاهی او با منشی دفتر گلوکه که ارتباط برقرار کرد و توانست نظر او را جلب کند اسم رمز گودرون روی این زن گذاشته شد و بعدا معلوم شد او به برخی یادداشتهای سری صدراعظم در دفتر دسترسی دارد.
سوهلر خود را افسر اطلاعات شوروی معرفی کرد و گوردون شوروی را به عنوان یک ابرقدرت قبول داشت و اگر خود را افسر آلمان شرقی معرفی میکرد نمیتوانست نظر او را جلب کند؛ چرا که او به برتری آلمان شرقی اعتقادی نداشت و این یک دلیل انتخاب درست سوهلر توسط سرویس مخفی بود.
سرویس مخفی آلمان شرقی گوردون را در یک کشور بیطرف (سوئیس) به استخدام سرویس در آورد. اما سوهلر بعد از مدتی به یک بیماری ریوی دچار شد و به آلمان شرقی بازگردانده شد و مدتی بعد فوت شد اما گوردون نمیتوانست با مرد دیگری ادامه دهد؛ چرا که او جاسوسی را برای عشقش میخواست و از این رو این مهره سوخت.
اما سرویس مخفی به اندازه کافی اطلاعات مورد نیاز خود را از گوردون به دست آورده بود که بتواند اقداماتی را علیه او انجام دهد تا در سال ۱۹۶۳ به استعفای او منجر شد.
با این تجربه ، سرویس مخفی آلمان شرقی بر آن شد تا بتواند از این حرفه برای جاسوسی استفاده زیادی کند چرا که زنانی که برای راضی کردن مرد مورد علاقه خود به رد کردن اطالاعات سری میپرداختند و بسیار برای سرویس سودمند بودند و در عین حال در کار خود بسیار موفق. سرویس تعداد قابل توجهی منشی خانم در خدمت خود و در ناتو داشت که از طریق آنها به اطلاعات ذیقیمتی دست مییافت که تعدادی از آنها به آلمان شرقی پناهنده شدند.
بازیگر جذاب مرد مجنون لیلیهای جاسوس
اما مورد جالب دیگر این بود که سرویس اطلاعات خارجی آلمان شرقی در یکی از شهرهای کشور دفتر منطقهای داشت و از طریق آن به مدیر یکی از تئاترهای منطقه علاقه نشان داده بود چرا که با وجود قیافهای جذاب و تجربه فراوان در تغییر چهره و بازیگری میتوانست مجنون جالبی برای لیلی از همه جا بی خبر باشد که در مرکز فرماندهی ناتو در نزدیکی پاریس کار میکرد و در آن مرکز کار مترجمی انجام میداد.
رولاندجی بازیگر و مدیر تئاتر مزبور بود که علاقه زیادی هم به زندگی تجملی داشت و میبایست به آن خانم نزدیک شود او با هویت یک روزنامهنگار دانمارکی آمادگی لازم را برای نزدیکی به طعمه خود پیدا کرده بود لیلی این داستان مارگارت نام داشت. او با وجود جذابیت و زیبایی توانسته بود سی تن از ماموران سرویس را که قصد نزدیک شدن به او را داشتند دور کند. اما رولاندجی با نام مستعار کای پترسن مورد جذابی بود که با آنها فرق داشت.
رولاندجی توانست به عنوان یک خواستگار جذاب دل مارگارت را به دست آورد و با هزینههای فراوان و رستورانهای گران قیمت با آن علاقهای که به زندگی لوکس غرب داشت دل لیلی داستان را نرم کند.
رولاند خود را در شرایطی که به نظر مناسب میآمد افسر اطلاعاتی دانمارک معرفی کرد و به او گفت کشوری مثل دانمارک که زیاد مهم نیست میباید خودش اطلاعات مورد نیاز خود را بدست آورد چون احساس می کند در ناتو نادیده گرفته میشود و در آخر مارگارت هم او را پذیرفت و موافقت کرد به رولاند کمک کند و اسرار ناتو را در اختیارش بگذارد و هر از گاهی در هتلی یکدیگر را ملاقات کنند این اطلاعات شامل طرحهای مربوط به تدارکات نظامی و ارزیابی از مانورها، نقاط ضعف و قوت ناتو، اطلاعات آنها در مورد آلمان شرقی و سایر کشورها بود که برای آلمان شرقی بسیار حیاتی بود.
اما شوروی که از این اطلاعات هم بهره میبرد علاقه داشت از طرحهای ناتو برای استقرار سلاحهای هستهای خود مطلع باشد در مورد بدست آوردن این اطلاعات آلمان شرقی را تحریک میکرد.
جاسوس متعصب و نیازمند اعتراف به گناهان، دردسر سیستم جاسوسی
اما کم کم مارگارت احساس گناه کرد هم برای زندگی بدون ازدواج با یک مرد و هم رد کردن اسرار و اطلاعات چون او یک کاتولیک متعصب بود و مارگارت گفت دیگر نمیتواند ادامه دهد مگر این که در مقابل یک کشیش اعتراف کند و آنها با هم ازدواج کنند در مورد ازدواج توانست مارگارت را قانع کند که ممکن است برای مدت طولانی به دانمارک احضار شود.
اما برای اعتراف سرویس به جنب و جوش افتاد تا یک کشیش قلابی پیدا کند که کلماتی به لهجه دانمارکی یاد گرفته باشد و در یک کلیسای کوچک نقش یک کشیش را بازی کرد تا مارگارت اعتراف کند و به جاسوسی ادامه دهد و این روند مدتی طولانی ادامه داشت تا برای حفظ رولاندجی سرویس مجبور شد او را به کشور فراخواند.
گردا لیلی جاسوس عالی رتبه
یکی دیگر از جاسوسان آلمان شرقی که نقش مجنون را بازی میکرد شخصی به نام هربرت شروت بود. سرویس او را در اوایل دهه ۱۹۶۰ به مرکز زبان فرانسه فرستاده بود آن مرکز جای مناسبی برای پیدا کردن لیلیهای جاسوس بود چرا که کارمندان دولتی برای فراگیری زبان فرانسه به آن جا فرستاده میشدند در آن مرکز مجنون قصه با دختری به نام گردا دوست شد و بعد از مدتی که با هم صمیم شدند هویت خود را فاش کرد گردا موافقت کرد به وزارت خارجه منتقل شود و در آن جا جاسوس سرویس باشد و برای آلمان شرقی خبر چینی کند.
جالب این که این دختر نوزده ساله با شور و هیجان و به خاطر هربرت کار خود را انجام میداد و مامور موفقی شد. او در سال ۱۹۶۶ به مرکز حساسی منتقل شد «تلکو» مرکز کشف رمز پیامهای وزارت خارجه آلمان غربی جایی که تمام تلگرامهای سفارت خانههای آلمان غربی در خارج از کشور کشف رمز میشد و این یک موفقیت بزرگ برای سرویس بود.
هربرت هم در بن در یک شغل پوششی کار میکرد و با این دختر در ارتباط بود گردا بسته حاوی نوارهای اطلاعات را در کیف خود می گذاشت و خارج میشد او مدت کوتاهی هم در سال ۱۹۶۸ حدود سه ماه به واشنگتن رفت تا در سفارت آلمان غربی به عنوان مسئول کشف رمز پیامها کار کند و اطلاعات خوبی را به B.N.D رد میکرد از جمله روابط بین واشنگتن و آلمان غربی در مورد سیاست داخلی و خارجی آمریکا.
بعد از انجام ماموریت، گردا دوباره در بن با هربرت همکاری میکرد. اما بعد از پنج سال گردا به ورشو منتقل شد در حالی که سرویس نمیتوانست هربرت را به لهستان بفرستد چرا که از نظر امنیتی کار منطقی به حساب نمیآمد از این رو و به واسطه این شکست عشقی گردا لطمه خورد و به مشروب خوردن رو آورد و همین امر سبب لو رفتن او شد چرا که با آشنایی با یک روزنامه نگار آلمان غربی برای او فاش کرد که چه کارهایی انجام میداده در حالی که آن خبرنگار از ماموران سرویس مخفی آلمان غربی بود.
آن روزنامه نگار هم گردا را متقاعد کرد که اعتراف کند با این وجود گردا با یک پیام رمز به هربرت «نزد دوستانمان برو بسیار مهم است» این فرصت را داد تا مجنون داستان ما به سرعت از آلمان غربی خارج شود و نجات یابد گردا توسط سفارت آلمان غربی برای بازگشت آماده میشد و سرویس مخفی آلمان شرقی و لهستان تلاش کردند تا او را متقاعد کنند در لهستان پناهنده شود و به کشورش بازنگردند اما موفق نشدند.
گردا را به بن برگشت و بعد از اعتراف و همکاری با سرویس مخفی تنها به سه سال زندان محکوم شد. البته این شکست نشانه ضعف B.N.D بود چرا که گردا را فراموش کرده بود و توجهی به شکست عشقی او نداشت از این رو آن دختر نتوانست خودش را کنترل کند و مجبور به اعتراف شد تا بتواند مقداری از شکستش را کاهش دهد.
مدتی بعد هربرت برای تعطیلات به بلغارستان رفته بود توانسته بود دوست جدید پیدا کند که آمادگی همکاری با سرویس را داشت چرا که بعد از چاپ عکس هربرت و گردا در روی مجلهای هربرت به این زن صادقانه گفته بود که چه کسی است و برای چه سیستمی کار میکند. داگمار دوست جدید هربرت هم پذیرفت برای سرویس آلمان شرقی کار کند اما او موقعیتی نداشت که بتواند خدماتی به سرویس انجام دهد.
سرویس او را برای آموزش زبان فرانسه و تند نویسی به کلاس فرستاد و هزینه مدرسه شبانهروزی دخترش را در سوئیس پرداخت کرد و داگمار به بن رفت تا بتواند کاری پیدا کند. او بعد از مدتی دستیار یکی از استادان دانشگاه شد. او که بسیار زیبا و جذاب بود و پس از یک سال کار برای این استاد و با توصیه هایی در سال ۱۹۷۵ در دفتر هلموت اشمیت صدر اعظم آلمان غربی کاری پیدا کرد.
داگمار با رمز «اینگه» چند سال برای سرویس کار کرد و اطلاعات مهمی را از دفتر صدر اعظم در اختیار B.N.D قرار میداد از جمله در مورد جزییات جلسه هلموت اشمیت با جیمی کارتر در مورد بحث امنیت اروپا و با وجود علاقه دگمار به هربرت و اسرار او به ازدواج سرویس مجبور شد او را به آلمان شرقی ببرد.
البته با ترفندهای اطلاعاتی و از طریق وین و در یک مراسم ازدواج ساختگی آنها را به ازدواج هم در آورد چرا که بیم داشت در صورت تفره از این کار عواقب بدی پیش بیاید این همکاریها ادامه داشت تا اینکه توسط لو رفتن یک زوج جاسوس به ارتباط آنها با دگمار پی بردند و توسط سرویس مخفی جاسوسی آلمان غربی دستگیر و به چهارسال و سه ماه زندان محکوم شد.
سوءاستفاده از تحلیلگر ارشد آلمان غربی
اما یکی از مهمترین عوامل سرویس مخفی اطلاعات خارجی آلمان شرقی زنی به نام گابی بود که به مدارج بسیار مهمی در تحلیل اطلاعات رسید. او که تحلیلگر حرفهای بود و در زمینه تحولات بلوک شرق متخصص شده بود گزارشهایی به شخص هلموت کھل صدر اعظم آلمان غربی میرسید.
داستان از آن جا آغاز شد که گابی با یکی از افسران سرویس B.N.D که به عنوان مکانیک در شهر کارل مارکس کار میکرد آشنا شد. یعنی در واقع مامور مخفی آلمان شرقی بنام اشنایدر شرایطی را فراهم کرد که با آن زن آشنا شود و دل او را به دست آورد پس از قوام دوستی آن دو، اشنایدر به او گفت که چه کسی است و برای چه سرویسی کار میکند.
گابی اول تمایل به همکاری نداشت اما وقتی افسر مافوق اشنایدر به او گفت در صورت همکاری نکردن دیگر نمیتواند دوست پسر خود، اشنایدر که کابی او را کارلیچک میخواند را ببیند دیگر قضیه فرق میکرد. گابی برای عشقش مجبور بود با سرویس همکاری کند. او برای ادامه تحصیل به آلمان غربی بازگشت و قرار شد هر سه ماه یک بار برای گذراندن دورههای جاسوسی و دیدار گابی به آلمان شرقی باز گردد.
اگر چه ماموران هدایتگر گابی، طرح خاصی برای او نداشتند اما مایل بودند او را در یکی از بخشهای دولتی بن مشغول به کار کنند. اما بخت به سرویس رو کرده بود؛ چرا که استاد گابی که ظاهرا از ماموران شناساگر افراد، با استعداد برای سرویس مخفی آلمان غربی بود به گابی توجه نشان داده بود.
گابی یکی از زیباترین شاگردان استاد در دوره دکتری بود. او از اساتید با نفوذ دفتر مطالعات اروپای شرقی بود که شغل مناسب و حسابی به گابی به عنوان تحلیلگر سیاسی در موسسه پولاچ داد، موسسه پولاچ از سازمانهای وابسته به سرویس مخفی اطلاعات آلمان غربی بود که لقمه چربی برای گابی محسوب میشد و حال زمانی بود که گابی و کار لیچک با هم نامزد کردند و فعالیت حرفهای گابی آغاز شد.
او تحلیلگری بود که هم برای آلمان غربی دست به تحلیل مطالب و اطلاعات میزد و هم این تحلیلها و نظرات آلمان غربی در مورد بلوک شرق را دراختیار B.N.D قرار میداد. ارزش این مورد به قدری برای آلمان شرقی زیاد بود که برای قوت قلب گابی مخصوصا در مواردی که او تصمیم میگرفت دیگر به همکاری با برلین شرق ادامه ندهد یا روابطش با نامزدش سست میشد رئیس اطلاعات خارجی B.N.D مارکوس ولف خود شخصا با او در یک کشور ثالث دیدار میکرد.
روز به روز او در سرویس مخفی آلمان فدرال ترقی میکرد و به مدارج بالا دست پیدا میکرد اما در عین حال از این موضوع نگران بود که پیشرفت او زمینه لو رفتن او باشد و گاهی در همکاری با سرویس برلین شرقی احساس تردید میکرد.
اما همیشه این مارکوس ولف و دو تن از افسران ارشد کنترل کننده گابی بودند که به او قوت قلب میداند و او را برای ادامه همکاری تشویق می کردند و توجه به گابی او را در ادامه مسیر خود ترغیب میکرد در دهه هشتاد کار اصلی گابی تحلیل مطالعات ناتو در مورد شرق و غرب و اثرات سیاستهای ضد کمونیستی و تجاوزکارانه رونالد ریگان بود و همچنین پیشرفت رکود کمونیست در آن سالها مخصوصا بحران افغانستان.
او در سال ۱۹۸۶ گزارش حساسی برای صدراعظم آلمان غربی نوشت در مورد دست داشتن تعدادی از شرکتهای آلمان غربی برای ساختن کارخانه سلاحهای شیمیایی در لیبی.
جالب این که در سال ۱۹۸۷ گابی به معاونت اداره سیاسی بلوک شوروی در سازمان اطلاعات آلمان غربی منصوب شد؛ یعنی یکی از حساس ترین مراکز برای سرویسهای مخفی بلوک شرق گزارش های او معمولا باعث شناسایی ماموران آلمان غربی در برلین شرقی می شد.
برادرزاده عامل لو رفتن جاسوس موفق آلمان شرقی
در سال ۱۹۹۰ که وحدت دو آلمان اجتناب ناپذیر بود به گابی اطلاع دادند همکاری آنها در حال قطع شدن است و هیچ اشتباهی وجود نداشت که نقش او لو برود. اما سرانجام یکی از افسران عالی رتبه سرویس با آن که اطلاعات کاملی از گابی نداشت اما برای فرار از محاکمه او را که به طور محدودی می شناخت لو داد.
نام او سرهنگ کارل کریستوف گروسمان بود که تنها میدانست سرویس B.N.D دارای مامور زنی است که در سطح بالای سرویس آلمان غربی فعالیت دارد و دارای یک کودک عقب افتاده میباشد. کودک مزبور برادرزاده گابی بود که او از این کودک مراقبت میکرد و در مواردی برای حفظ او سعی داشت از سرویس خارج شود اما فرماندهان ارشد سرویس او را متقاعد میکردند به کارش ادامه دهد.
سرهنگ گروسمان تنها از مکالماتی در سطح بالای سرویس در جریان بود به هویت یک چنین ماموری پی برده بود و لو دادن این اطلاعات اندک اما موثر، برای شناخت این مامور عالی رتبه کافی بود. گابی در همان سال ۱۹۹۰ در زمانی که سعی داشت برای آخرین بار با افسر رابط خود دیدار کند در مرز آلمان و اتریش دستگیر شد. قرار بود در آخرین ملاقات پاداش برای خدمات او و تقدیر زاگابی به او اعطا کنند که گابی دستگیر شد.
اما اگر چه اکثر مجنونهای داستان عشقی جاسوسی در جنگ سرد متعلق به بلوک شرق مخصوصا سردمداران آنها آلمان شرقی بود؛ غرب هم سعی داشت از این حربه استفاده کند برای نمونه می توان به دو مورد اشاره کرد که در سال ۱۹۸۴ در پاریس اتفاق افتاد.
تلاشهای آلمان غربی در استفاده ابزاری از زنان در جنگ سرد
جریان از این قرار بود که سرویس مخفی آلمان غربی یک جاسوس جذاب را در سال ۱۹۸۴ به پاریس اعزام نمود تا همسر یکی از مقامات آلمان شرقی در یونسکو را فریب دهد. نگارنده از این موضوع مطلع نیست که چرا سرویس آلمان غربی تصور میکرد میتواند یک زن متاهل از آلمان شرقی را فریب دهد اما احتمالا شرایط مساعد پیش آمده بود. شاید آنها از قبل همدیگر را میشناختند یا زمینههایی مهیا بود که این گونه تصور میکردند که می توانند همسر آن دیپلمات آلمان شرقی را فریب بدهند.
سرویس مخفی منتظر فریب دادن این زن بود تا بتواند به اطلاعاتی در مورد سیاستهای آلمان شرقی و نوع برنامههای برلین شرقی در سازمان ملل دست یابد. اما ضد اطلاعات آلمان شرقی مستقر در سفارت متوجه این برنامه شد و قبل از اتفاقی این زن و شوهر را به آلمان شرقی باز گرداند.
مورد دیگری نیز در اسلو پیش آمد که سرویس مخفی از طریق استراق سمع پی برده بود همسر سفیر آلمان شرقی در اسلو با یک زن نروژی همجنس باز دوست شده است و سرویس مخفی آلمان غربی احتمالا در ارتباط با نروژیها در حال برنامهریزی بود تا بتواند برای این موضوع از همسر سفیر باج خواهی کرده و اطلاعاتی را از او دریافت و به همکاری با آنها وادار کند. اما سرویس B.N.D از طریق عوامل به این موارد دست یافت و باز هم قبل از سرویس طرف مقابل آنها را به کشورشان بازگرداند.
البته مورد دیگری را نیز میتوان در تلاش آلمان غربی برای استفاده از زن نام برد که تا حدودی هم موفقیت آمیز بود. در اوایل جنگ سرد، نخست وزیر آلمان شرقی که مرد افسرده ای بود؛ طعمه خوبی بود تا بتوان از طریق یک زن در آن نفوذ کرد و منشی مخصوص او زنی بود که سرویس آلمان غربی تلاش زیادی کرد او را به استخدام در آورد تا از طریق او به نخست وزیر آلمان شرقی دسترسی داشته باشد یکی از ماموران سرویس مخفی آلمان غربی «پولاچ» سرانجام توانست این منشی را اغوا کرده و با او دوست شود.
ظاهرا این اولین موردی بود که برای کار اطلاعاتی از رابطه لیلی و مجنون استفاده میشود. اما طرح استفاده از زن در جاسوسی در جنگ سرد در ابتدا توسط مسکو پیشنهاد و اجرا شد بدین صورت که در دهه ۱۹۵۰ و بعد از اجلاس وزرای خارجه بلوک غرب در برلین شوروی خواهان تلاش زیاد آلمان شرقی برای بدست آوردن نقشه عملیاتی دقیقی علیه غرب بود و برای پیشبرد این هدف، مشاور ویژه ای را به برلین شرقی اعزام داشت.
مشاور بعد از بررسی نقشههای نموداری سرویس B.N.D گفت ما برای استمرار و رسیدن به هدف به مالینا نیاز داریم کلمه مالینا در زبان روسی به معنی تمشک است و معنی اصطلاحی آن زن فاسق یا فاسد است و در واقع منظور مشاور شوروی این بود که با استفاده از زنان فاسق باید مردان غربی را اغوا کرد و توضیح داد تا با استفاده از آن زنها و خانههای مجهز به دوربین مخفی و گرفتن فیلم و عکس از روابط مردان غربی با این زنها آنها را مجبور به جاسوسی میکرد.
اگر چه آلمان شرقی در ابتدا به این توصیهها توجه نشان داد و شوروی و سایر کشورهای دیگر بلوک شرق هم در سطح وسیعی از این حربه استفاده میکردند؛ اما آلمان شرقی این روند را تغییر داد و با ایجاد عملیاتهای عاشقانه سعی داشت به اهدافش برسد که در بیشتر موارد هم موفقیت آمیز بود. اگر چه عوارض و عواقبی از جمله ضربههای عشقی نیز داشت اما برای سرویس موفقیت آمیز بود.