در جریان نهضت مشروطه خواهی مردم علیه استبداد مطلقه، اگر چه محرک اصلی شان، انگیزههای دینی و اطاعت از رهبران مذهبی بود، اما امیدوار بودند تا در پرتو یک نظام نوین، اوضاع اجتماعی و اقتصادی کشور نیز به نفع آنها بهبود یابد.
متاسفانه این خواسته به دلایل گوناگون برآورده نشد و به خصوص به دنبال فشارهای خارجی و بی کفایتی دولتمردانی که پس از فتح تهران اداره امور کشور را عهدهدار شدند، هرج و مرج سیاسی، فقر و حتی گرسنگی و قحطی و عدم امنیت اجتماعی و اقتصادی بیشتری متوجه جامعه شد.
با وقوع جنگ جهانی اول و ورود گسترده قوای بیگانه به کشور و ناتوانی کامل دولت وقت در حفظ بی طرفی کشور، نابسامانیهای سیاسی و اقتصادی موجود صد چندان شده و در این عین به حکام و قطاع الطریق بهترین فرصت را داد تا به تاراج آخرین دستمایههای مردم شهر و روستا بپردازند.
در این چنین شرایط بحرانی بود که مردم به این نتیجه رسیدند که گویا تمام این مصیبتها معلول نهضتی است که خود ایجاد کرده اند. بدین سان به تدریج فرهنگ سیاسی جامعه رو به انحطاط و انحراف گذاشت و مردم از لحاظ ذهنی آماده شدند تا به پایان دادن حکومت قاجار، پاسخ مثبت دهند و زمینه برای حکومت رضاشاه فراهم گردد. در این مقاله بررسی خواهیم کرد که مهم ترین دلایل عدم موفقیت مشروطه خواهی در ایران چه بوده است.
آنچه در این مقاله میخوانید
نقش روسیه و انگلیس در عدم موفقیت مشروطه خواهی
با نگاه به روند تاریخ میدانیم که روسها با مشروطیت ایران مخالف بودند و انگلیسها نیز از نهضتی که ضمن تامین منافع و هدفهای سیاسی و اقتصادیشان، در کنترل کاملشان قرار گیرد، موافقت داشتند. به دنبال پیروزی نهضت هر دو کشور سعی کردند تا با روشهای خاص خود مانع از تعمیق نهضت و حصول مردم به آرمانهایشان شوند، متن سند زیر نشان دهنده گوشهای از نگرانی دولتها از پاگرفتن مشروطیت در دوره اول مجلس است: «از سیسیل اسپرنیگ رایس ( وزیر مختار انگلیس در ایران ) به سر ادوارد گری (وزیر خارجه انگلیس – شماره ۱۹، شماره ۳۸ تهران ۲۷ فوریه ۱۹۰۷) آقای محترم، با رعایت احترام یادداشت جالبی که چرچیل (منشی سفارت انگلیس در تهران درباره جلسات مجلس شورای ملی تهیه نموده است به ضمیمه تقدیم میدارد. به هر حال نباید پنداشته شود که این جنبش عمومی هر چند خوب سازمان یافته و تاکنون با موفقیت روبه رو شده است، نشانه پایان فساد و خیانتکاری در کشور و نمودار رسوخ عزم پایداری و توانایی برای سازمان بخشی باشد ولی آنچه که تاکنون آشکارا ثابت شده این است که یک جنبش ملی با ماهیت نیمه سیاسی و نیمه مذهبی وجود داشته و در حال گسترش است، مجتهدین بزرگ کربلا نیز اینک وارد صحنه گردیده و هیاتهایی از پایتخت به ولایات فرستاده شده تا اصول آزادی را تبلیغ و اشاعه دهند. وطن پرستی از نوع خاص ایرانی همواره خصلت پیروان مذهب شیعه بوده است. شاه فعلی مقام مذهبی ندارد و به عقیده رهبران مذهبی دارای حق اساسی برای وفاداری ایرانیان نیست چه آنها معتقدند فرمانروای حقیقی آنها پادشاه زنده نیست بلکه امام دوازدهم صاحب الزمان است که اگر چه به چشم دیده نمیشود، حاضر و ناظر است و روزی ظاهر خواهد شد. از این رو معتقدین مذهب شیعه تابع خلیفه نیستند بلکه دارای عقیدههای بس انقلابی هستند.»
هر چند انگلیسیها در ابتدا خود را با نهضت مشروطیت همراه کرده بودند، اما در جریان سرکوبی مشروطه و مجلس توسط محمدعلی شاه، تلویحا از این اقدام حمایت کردند یا لااقل به مقابله جدی با آن برنخاستند و تا توانستند به طور پنهانی به مقابله با روند طبیعی رشد نهضت پرداختند و بدین سان با ضربه زدن به نهضت موجبات عدم موفقیت آن و نارضایتی مردم را فراهم ساختند.
نقش روسها در این زمینه و توطئههایشان برای جلوگیری از نهضت بسیار واضح و روشن است. آنها حتی پس از سقوط محمدعلی شاه نیز آرام ننشستند و برای آن که بتوانند در روند رشد مشروطه موانعی ایجاد کنند، دست به کارهای مختلفی زدند؛ از جمله میتوان به تلاش گستردهشان در آزار و اذیت، قتل و کشتار عناصر آزادیخواه شمال کشور، تشدید نابسامانیهای مالی و اقتصادی در منطقه تحت نفوذ خویش، همراهی و مساعدت با محمدعلی شاه در قشون کشی به ایران، تشویق مشروطه خواهان خراسان به ایجاد هرج و مرج در این استان اشاره کرد. در جریان آشوبهای خراسان بود که واقعه تلخ بمباران حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا (ع) اتفاق افتاد.
جالب این جا است که به رغم اعمال خشونت روسها، انگلیسها بدون ایجاد حساسیت کوشیدند تا از طریق توطئههای مختلف در میان دولتیان، مجلسیان و غیره، نظام نوین را مهار کنند و در جهت هدفهای خویش سوق دهند.
بدیهی است مجموعه توطئههای دو قدرت استعماری از مهمترین عوامل خارجی انحطاط نهضت مشروطه و انحراف آن از آرمانهای اولیه بود، حال اگر حضور نظامی گسترده قوای روسیه در شمال کشور و انگلیسها در جنوب را در جنگ جهانی اول بر این توطئهها و لطماتی که بر نهضت مشروطیت وارد ساختند، اضافه کنیم آنگاه خواهیم توانست دورنمای کلی ضربههای این دو قدرت را به جامعه ایران و نهضت جوان کشور، بهتر در نظر خویش مجسم کنیم.
استبداد داخلی یکی از دلایل شکست مشروطه
محمدعلی شاه پس از آن که مبارزه خود علیه مشروطیت را آغاز کند، برای این که وانمود نماید پس از به قدرت رسیدن مشروطه خواهان، اوضاع عمومی کشور بهبود نخواهد یافت، بلکه روز به روز به وخامت میگذرد، کوشش مخفیانهای را از طریق شاهزادگان، حکام و خوانین مخالف مشروطه برای ایجاد نابسامانیهای گوناگون در سطح کشور آغاز کرد.
تشویق قطاع الطریق به ناامن کردن راهها، هدایت اشرار به سرکشی و غارتگری در روستاها و باجستانی از آنها، احتکار ارزاق و مایحتاج عمومی به خصوص «نان» و «گوشت»، ایجاد بلواهای متعدد و پیاپی در شهرها و میان مجامع مردمی به بهانههای مختلف، بخشی از دسیسههای شاه و یارانش علیه مشروطیت بود.
ضعف و ناتوانی نخستین کابینهها و اعتماد و امید بسیار فراوان مردم به مجلس باعث شده بود که این ارگان، عملا به اصلیترین پایگاه نهضت و اداره کشور و مرجع رسیدگی به تمام مسائل و ملجا همه مردم تبدیل شده بود. از این رو پس از سقوط استبداد مطلقه مردم انتظار حل معضلات سریع خویش را از مجلس داشتند.
طبیعی است دخالت مجلسیان در تمامی مسائل کشور و رتق و فتق امور مختلف، عملا نوعی از آشفتگی در مسائل اجرایی کشور را سبب میشد و زمینه را برای تشدید توطئهها توسط جریان مستبدین داخلی فراهم میآورد. در همان حال که مجلسیان تقریبا تمام بار نهضت را بدون داشتن تجربه قبلی به دوش میکشیدند، برخی از وزرا یا مشغول پر کردن کیسه خویش بودند یا برای کارشکنی علیه مجلس و مشروطیت به طور پنهانی با شاه و دیگر مستبدین همراهی میکردند.
بدیهی است با چنین اوضاعی ناآرامیها، نابسامانیها و مشکلات اقتصادی و اجتماعی مردم نیز افزایش پیدا کرد و این ناآرامیها به آن جا رسید که مامورین خفیه شاه، نه تنها امنیت شهرها را به شدت مورد تهدید قرار دادند، بلکه در تهران نیز شبها به تجاوزات مکرر به منازل مردم و غارت اموال آنها و گاه هتک نوامیس شان مبادرت میورزیدند. محمدعلی شاه که سعی داشت تا از هر طریق ممکن مردم را به این نتیجه گیری سوق دهد که پس از مشروطه نه تنها اوضاع کشور رو به بهبود نگذاشته بلکه بسیار آشفتهتر نیز شده است، حتی به عمال خویش دستور میداد که در قالب اشرار به مجالس،محافل و مجامع دینی حمله کرده و با به هم ریختن این مجالس و ارعاب مردم، تا حد امکان به اموال آنها نیز دستبرد زنند و امنیت تهران را در اذهان عمومی خدشهدار سازند.
به نظر میرسید که پس از سقوط تهران و خلع محمدعلی شاه از قدرت، توطئههای استبداد داخلی نیز به پایان خواهد رسید، اما روند حوادث نشان داد که هم شاه مخلوع، هم شاهزادگان و هم حکام مستبد که در مشروطه دوم مقام خویش را با تغییر چهره حفظ کرده بودند، تمامی کوشش خویش را به کار گرفتند که با ادامه توطئهها و گسترش هرج و مرج در کشور، موجبات خشم و نفرت عمومی را از مشروطیت پدید آورند.
طبیعی است تمامی توطئههای عمال استبداد و طیف گسترده ضد انقلاب پس از خلع محمدعلی شاه اثر بسیار بیشتری روی جامعه میگذاشت، چرا که از نظر مردم به ظاهر محمدعلی شاه از کشور بیرون رفته و دولت مشروطه اداره امور مملکت را عهده دار بود. با این حال ادامه یافتن توطئهها در تمامی سالهای بعد، سرانجام آخرین مقاومتها و آخرین رشتههای اعتماد به نهضت را قطع و در نهایت آنها را به بدبینی نسبت به مشروطه سوق داد. با این حال فراموش نکنیم که توطئههای استبداد داخلی یکی از عوامل انحطاط و ناکامی و شکست مشروطه بود و نه علت العلل آن.
عدم وجود رهبری منسجم و پیگیر در مشروطه
درست است که بار اصلی رهبری نهضت از همان آغاز به دوش علما بود که با برخوردداری از همراهی تجار و روشنفکران مبارزه علیه استبداد را آغاز کردند، اما در مجموع میان آنها انسجامی شایسته وجود نداشت. علما در این حرکت صرف نظر از استثناها، انگیزههای مذهبی داشتند و به خصوص بر آن بودند تا جایی که مقدور است قوانین شریعت را در قالب نظام مشروطه به مرحله اجرا در آوردند. حال روشنفکران یا اساسا بر این باور نبودند و یا این که نسبت به این امر حساسیتی در خور و شایسته نشان نمیدادند. آنها در مجموع شیفته دمکراسی غربی بودند و خواستار نظامی بر همان سبک و سیاق فرنگ و بیگانه از دیانت.
از طرف دیگر تجار نیز در مبارزه خویش علیه استبداد و کوشش در برقراری مشروطیت عمدتا تحت تاثیر منافع طبقاتی خودشان بودند. گذشته از جدایی فکری این سه جریان، اختلافی که میان دو دسته از علمای مشروعه خواه و مشروطه طلب در گرفت، جبهه علما را به نفع مخالفان مشروطه تضعیف کرد. با بروز نخستین اختلافها در ایران، مراجع نجف فعالتر از پیش وارد صحنه شدند و هر چند برای مدتی نقش تعیین کنندهای در کنترل حرکت و هدایت نهضت ایفا کردند، اما این بزرگان از کشور دور بودند و طبعا نمیتوانستند از نزدیک شاهد و ناظر قضایا باشند. اگر ترور آیت الله بهبهانی، انزوای نهایی آیت الله طباطبایی و مهمتر از همه اینها مرگ نابهنگام آیت الله خراسانی در شرایطی که کشور بیش از هر زمان دیگری به رهبری قاطع نیاز داشت را به اینها اضافه کنیم، خواهیم دید که هیچ گاه نهضت نتوانست از رهبر یا رهبرانی پیگیر، با استمرار حیات بهرهمند باشد و همین مسئله ضمن این که باعث ضربه پذیری نهضت شد، عملا امکان تحقق آرمانهای آن را نیز از میان برداشت.
انزوای علما و رهبران مشروطه
به دنبال فتح تهران و تشکیل مجلس دوم، اگر چه پس از مدت کوتاهی دو رهبر برجسته مشروطه یعنی طباطبایی و بهبهانی به تهران بازگشتند و در کنار مجلسیان به تلاش و فعالیت پرداختند، اما حقیقت این است که این حضور و تلاش دیگر به اندازه قبل نبود و کم کم از میزان آن نیز کاسته میشد.
وضعیت علمای دیگر چه در تهران و چه شهرستانها نیز کم و بیش به همین شکل بود، یکی از عمدهترین دلایل این امر مشاهده منفعت طلبیها و جاه طلبیهای نسبتا چشمگیری بود که از دوره دوم مجلس میان رجال سیاسی و طرفداران مشروطیت راه یافته بود. در همین حال برخی سیاستمداران مذهب گریز و برخی از روزنامهها نیز گاه مستقیم و غیرمستقیم به علما توصیه مینمودند که با شکل گرفتن امور و سامان یافتن مجلس و دولت، دیگر نباید آنها در مجلس حضور یابند و خود را قیم مردم بشمارند. مشاهده آن سیاست بازیها و فشارهای مستقیم و غیرمستقیم، به تدریج دست و پای علما را در نظارت بر چگونگی جریان تداوم نهضت بست و از طرف دیگر مقدمات انزوای علما وعزلت سیاسیشان را مهیا نمود، ترور آیت الله بهبهانی در تاریخ هفتم رجب سال ۱۳۲۸ در واقع هشدار جدی بود که غربگرایان، میراث خواران مشروطه و عناصر ضد مذهب به علما دادند تا ایشان را مرعوب ساخته به انزوار و عقب نشینی وا دارند.
طبیعی است اگر علما و رهبران صدیق مشروطه عقب نمینشستند و دلسرد نمیشدند، اتحاد مشترک آنها میتوانست سدی باشد در برابر عناصری چون وثوق الدوله، عین الدوله، سپهدار تنکابنی، سردار اسعد ناصر الملک، سیدضیاءالدین طباطبایی و….
بازگشت مستبدین به قدرت در مشروطیت
از جمله عوامل بسیار مهمی که در عدم موفقیت مشروطه خواهی و انحراف و انحطاط نهضت مشروطیت موثر افتاد، بازگشت مستبدین به قدرت و حتی ارتقایشان به سطوح بالای رهبری جامعه بود و این اتفاق در نهضت مشروطیت با سرعت و گستردگی خیره کننده و اعجاب آوری رخ داد. به واقع عامل اصلی هم برخی رهبران مشروطه بودند که گاه از سر دلسوزی و تعدادی از سر ساده اندیشی، گول تغییر چهره ظاهری مستبدین را خوردند و بالاخره معدودی نیز متاسفانه تطمیع گردیدند.
نتیجه قطعی آن دلسوزی و این ساده اندیشیها نه تنها قربانی شدن مهمترین عناصر نهضت یعنی افرادی چون شیخ محمد خیابانی، کلنل محمدتقی خان پسیان، باقرخان و در نهایت مرحوم شهید مدرس بود، بلکه باعث تباهی سریع اساس نهضت نیز شد.
عدم تحقق عدالت اجتماعی و تشدید بحران های اقتصادی و فساد مالی در دوره استبداد که اثرات خود را به صورت افزایش فقر عمومی و حتی قحطی و گرسنگی و بروز امراض مسری نظیر طاعون و وبا نشان میداد، یکی از انگیزههای اساسی مردم در قیام علیه استبداد مطلقه بود.
طبیعیترین انتظار اجتماعی پس از پیروزی مشروطیت این بود که این بحرانها از میان برود و عدالت اجتماعی جایگزین آنها شود. البته این انتظار به حق مردم برآورده نشد، نمایندگان دوره اول مجلس که به خلاف دولتمردان مشروطه در مجموع اصالت و صداقت بیشتری داشتند، چنان در مدت کوتاه حیات نمایندگانی خود درگیر توطئهها و کارشکنیهای عدیده مستبدین بودند که عملا نتوانستند فرصتی برای رسیدگی به امور عمومی داشته باشند.
پس از اعاده مشروطیت نیز، باز هم به خلاف دولتمردان، نمایندگان مجلس دوم با حسن نیت موجود کوشش نمودند تا اوضاع مالی و اقتصادی کشور را سامان بخشند. برای همین منظور بود که استخدام مستشار مالیه خارجی را مورد تصویب قرار دادند، اما این بار نیز انواع فشارهای داخلی توسط عمال استبداد، هجوم نظامی محمدعلی شاه از طرف استرآباد به ایران، کارشکنی های گسترده روس و انگلیس و بالاخره بروز دو دستگی میان نمایندگان مجلس مانع از کنترل اوضاع مالی و اقتصادی شد.
در میان همه این نابسامانیها، وقوع جنگ جهانی اول نیز کشور را تحت تاثیر خویش قرار داد و زیان های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی فراوانی به مردم این سرزمین وارد ساخت. درست همزمان با بروز این جنگ احمدشاه نیز در ۲۷ شعبان ۱۳۲۷ به سن قانونی رسید و در بحرانیترین شرایط به تخت سلطنت جلوس کرد. شاه جوان قاجار که حقیقتا فاقد هر گونه درایت و کفایت اداره امور کشور بود نه تنها پس از حصول به قدرت نتوانست مرهمی به دردهای کهنه مردم بگذارد، بلکه به دلیل تزلزل اراده و شخصیت و عدم وجود سیاستمداران دلسوز، مردم را به نیازمندی و فقر بیشتر کشاند.
هر چند، معدود شخصیتهای مردمی و متعصب اقداماتی برای استقلال کشور انجام دادند، اما با ورود نیروهای بیگانه و حتی اشغال پایتخت، آخرین مقاومتهای مردمی و مشروطه طلبان معتقد نیز در هم شکسته شد. در همین حال وقوع انقلاب روسیه در ۱۹۱۷، باعث تغییر موضع انگلیس و انجام اقداماتی جهت حفظ منافع خود در ایران شد.
توسعه طلبی بلشویسم و گسترش کمونیسم در سطح جهانی به خصوص مشرق زمین و به ویژه در آسیا، آنها را این بار به سوی اتخاذ تدابیری بین المللی و منطقه ای سوق داد. اساس تدابیر مذکور عبارت بود از ایجاد کمربندی دفاعی در مجاورت مرزهای روسیه، حداقل از ترکیه تا مرزهای هندوستان، آن هم به کمک حکومتهای نیرومند بومی و همراه انگلیس.
اگر انگلیسیها تا پیش از انقلاب روسیه، سعی بر این داشتند تا مانع شکلگیری دولت مرکزی قدرتمندی در ایران شوند، ولی پس از انقلاب مذکور، سیاست مزبور را به ایجاد وحدت مرکزیت سیاسی تحت حکومت پادشاهی مقتدر قرار دادند تا به کمک او بتوانند اول منافع سیاسی و اقتصادی خویش را در کشور حفظ کنند و از افتادن ایران به دست کمونیستها ممانعت به عمل آورند؛ دوم وانمود نمایند که ایران را تخلیه کرده و اداره این کشور را به دست خود مردم این سرزمین سپردهاند تا از این طریق از فشار افکار عمومی روی خویش بکاهند؛ سوم با تخلیه ایران از قوای خود، فشار مالی وارده بر بودجه انگلستان را تقلیل دهند و چهارم با ایجاد سازمانهای نظامی، سیاسی و اداری در ایران و تنظیم تشکیلات کشوری و لشکری، این مجموعه را که با سرمایه ایرانی تکوین مییابد و با همان سرمایه نیز تداوم حیات خواهد یافت، به طور پنهانی تحت نظارت خود در آورد.
به دنبال اعمال این طرحها بود که پس از یک مذاکرات پنهانی در ۹ اوت ۱۹۱۹ یک توافقنامه میان ایران و انگلیس بسته شد. به دنبال این اقدامات بود که در تاریخ یکشنبه دوم اسفند ۱۲۹۹ نیروهای قزاق بدون برخورد به مقاومتی جدی و قابل توجه وارد تهران شدند و در روز سوم با غلبه کامل بر پایتخت، کودتایی از پیش طراحی شده را تکمیل نمودند. کودتاچیان برای این که امکان هر گونه مقاومت احتمالی را نیز از بین ببرند، بلافاصله مبادرت به دستگیری شخصیت های صاحب نفوذ اعم از مردمی و غیرمردمی کردند و تعداد زیادی از آنها را محبوس نمودند.
احمدشاه که به عقیده برخی از مورخان خود نیز قبلا در جریان کودتا قرار گرفته و با آن موافقت کرده بود و نمیدانست که کودتای سیاه در حقیقت نخستین گام مهم در جهت فراهم کردن مقدمات تغییر سلطنت است. پس احمدشاه در روز سه شنبه پنجم اسفند ۱۲۹۹ طی فرمانی، مقام نخست وزیری را به سیدضیاء الدین طباطبایی واگذار کرد و رضاخان را نیز به لقب سردار سپه مفتخر نمود و به این ترتیب عملا کودتاچیان و کودتا را به رسمیت شناخت. کودتای سیاه ۱۲۹۹ درحقیقت سرفصل تازه ای از حیات سیاسی کشور ماست که تغییر حکومت و فراموشی آرمان های مشروطه را در پی داشت.
فقدان برنامه و طرح عامل شکست مشروطه
با این که وجود برنامه و طرح مشخص که کلیات حرکت را معین میسازد از ضروریترین مبانی هر نهضت سیاسی و انقلاب اجتماعی است، اما نهضت ضد استبدادی مردم از فقدان برنامه و طرح مشخص برای تحقق وعدهها و انتظارهای جامعه در رنج بود. رهبران مشروطه اگر چه وعدههای بسیاری به مردم دادند و به راستی در ابتدای امر نیز صادقانه بر آن بودند تا اوضاع کشور را در همه ابعاد آن به سود مردم تغییر دهند، ولی حتی متفکرترین آنها نمیدانستند به طور مشخص نهایت حرکت کجاست و با چه روش و طرحهایی میتوان به آن رسید.
اجرای قانون کلیترین وعده ای بود که در جریان نهضت به مردم داده شد. اما از آن جا که سران نهضت مشروطه هیچ کدام اطلاع کافی در تنظیم و تدوین قانون نداشتند و مضافا بر آن تا زمان پیروزی هیچ مطالعه ای نیز بر چگونگی تحقق اجرای آن نکرده بودند، پس از گذشت ماهها از پیروزی، چنان درمانده گردیده بودند که نتوانستند لااقل جنبههایی از نمادهای قانونی را نیز در کشور تحقق سازند. همین امر باعث شد که تدریجا اعتراضات عمومی دوباره آغاز و تضعیف مشروطه شدت یافت.