پیش از این رمزگشایی از جمجمه افراد یکی از کارهای رایج بود. جمجمه شناسی بر این ادعا بود که مغز از «اندامهایی» تشکیل شده است که قسمتهای مختلف ذهن را اداره میکنند و از آن جا که مغز درون جمجمه جای گرفته شکل جمجمه ما متأثر از وضعیت مغز ما است.
متخصصان این حوزه ادعا کردند که میتوانند شخصیت و هوش فرد را فقط با احساس این اندامها از طریق فرورفتگیها و برجستگیهای طبیعی سر «بخوانند».
به این جمله دقت کنید: «با حس کردن فرورفتگیها و برجستگیهای پشت سر و نزدیک گردن میتوان چرایی مثبت اندیشی بودن فردی را توضیح داد.» به نظر کمی غیر معمول میآید، اما در قرن نوزدهم ممکن بود شما تمامی این ادعاها را به خوبی باور کنید. در آن دوران بسیاری از افراد این نظریات را قبول داشتند و از شبه علمی به نام جمجمهشناسی حمایت میکردند.
فرانتز جوزف گال، پزشک اهل وین بود که اولین بار چنین نظریاتی را ارائه داد. او معتقد بود هوش، ویژگیهای اخلاقی و استعدادهای انسان ذاتی هستند. سرنوشت انسان در بدو تولد مشخص شده است: چه یک قدیس و چه یک گناهکار باشد. در واقع بر طبق این باور، همه چیز به طبیعت وابسته است، از آن نشات میگیرد و تربیت تأثیری ندارد. همچنین گال بر این باور بود که مغز متشکل از چندین اندام مجزا و کوچکتر است که مسئول همه حرکات، تواناییها یا ویژگیهای شخصیتی هستند.
بر اساس باور او مناطق مشخصی از مغز مسئول همه چیز بودند از غرور گرفته تا حس دوستی، از استعداد شاعری تا مهارتهای ریاضی. علاوه بر این، شکل جمجمه انسان، فرورفتگیها و برآمدگیهای آن مرتبط با بخشهای مختلف مغز هستند. در واقع یک جمجمهشناس در قرن نوزدهم با لمس کردن سر یک فرد میتوانسته است اندازه مناطق مختلف مغز را مشخص کند تا بتواند دریابد که آیا فرد استعدادهای هنری یا تمایلات مجرمانه دارد یا خیر.
ناگفته نماند گال این حقیقت را انکار کرد که استخوان جمجمه در قسمتهایی ضخیمتر است و ماهیچه، پوست و مو همگی بر روی شکل جمجمه ما تأثیرگذار هستند. بر اساس باور او مناطق مشخصی از مغز مسئول همه چیز بودند از غرور گرفته تا حس دوستی، از استعداد شاعری تا مهارتهای ریاضی. علاوه بر این، شکل جمجمه انسان، فرورفتگیها و برآمدگیهای آن مرتبط با بخشهای مختلف مغز هستند.
گال بر اساس مشاهدات اولیه خود در مورد اندازه جمجمه و ویژگیهای صورت همکلاسیهای خود، نظریه اندامشناسی و جمجمهنگاری را ابداع کرد که بعدا به عنوان جمجمهشناسی شناخته شد. جمجمه شناسی روشی برای تعیین شخصیت و رشد تواناییهای ذهنی و اخلاقی بر اساس شکل خارجی جمجمه است. گال در طول زندگی خود، برای آزمایش فرضیه های خود بیش از ۱۲۰ جمجمه جمعآوری و مشاهده کرد.
گال معتقد بود که برجستگیها و جغرافیای ناهموار جمجمه انسان در اثر فشار وارد شده از مغز در زیر آن است. او مغز را به بخش هایی تقسیم کرد که با رفتارها و ویژگیهای خاصی مطابقت داشت و آنها را تواناییهای بنیادی خواند. این تقسیمبندی را محلی سازی عملکرد مینامند. گال معتقد بود که ۲۷ استعداد اساسی وجود دارد که شامل به یاد آوردن مردم، تواناییهای غیرفکری، استعداد شعر، عشق به دارایی و حتی غریزه قتل است.
گال با فرضیات فیلیپ پینل و پیتر کمپر مبنی بر آن که هرچه مغز بزرگتر باشد قدرت عقلی فرد بزرگتر است، مخالف بود. با این حال، پس از تشریح و مشاهدات متعدد، او توانست ادعا کند که یک جمجمه بالغ با محیط کمتر از ۱۴ اینچ قادر به عملکرد طبیعی نیست.
آنچه در این مقاله میخوانید
راز و رمز شهرت گال در جمجمهشناسی
در سال ۱۸۰۰، یوهان اسپورزهایم در یکی از سخنرانیهای عمومی گال شرکت کرد و به عنوان دستیار برای کمک به نمایشهای پزشکی عمومی استخدام شد. در سال ۱۸۰۴، او شریک تمام وقت تحقیقات گال شد. این دو سالها با هم همکاری کردند تا نظریههای مربوط به محلی سازی و عملکرد مغز را توسعه دهند.
در واقع گال و اسپورزهایم، نمایش دهندگان خوبی بودند. آنها سخنرانان خوبی بودند که در تمام اروپا نه تنها در رابطه با مدلهای مومی بلکه جمجمههای انسان و حیوان نطق میکردند و حتی از میمونهای زنده در سخنرانیهای خود استفاده میکردند. آنها تبدیل به چهرههایی بین المللی شده بودند و مردم از قشر عامه گرفته تا روشنفکران برای دیدن این دو جمع میشدند.
هزاران نسخه از کتابهای نوشته شده توسط این دو به فروش رفت. حتی ملکه ویکتوریا نیز درخواست یک جمجمهشناسی کرد. از جمجمهشناسی برای توجیه بردهداری، استعمار، رفتار بد با مجرمان و افراد با مشکلات روحی استفاده میشد. اما همان طور که گال و اسپورزهایم غرق در توجه مردم بودند، دانشمندان واقعی شروع به زیر سؤال بردن جمجمهشناسی کردند.
در سال ۱۸۱۳، اسپورزهایم از گال جدا شد تا در بریتانیا برای خود شهرتی کسب کند. ناگفته نماند سو استفاده از عقاید و کارهای گال برای توجیه تبعیض توسط همکاران وی، از جمله یوهان اسپورزهایم، به عمد پیش رفت. گال بعدا اسپورزهایم را به دزدی ادبی و انحراف در کارش متهم کرد. البته این اسپورزهایم بود که نام فرنولوژی را به نظریههای گال داد. بعدتر دیگران سعی کردند نظریههای گال را با سیستمهایی مانند شخصیت شناسی بهبود بخشند.
در نهایت در نیمه قرن نوزدهم، محبوبیت جمجمهشناسی کاهش پیدا کرد و در نهایت با رسوایی رو به رو شد. برخی از اروپائیان که به دنبال یک مبنای علمی برای نژادپرستی شخصی خود بودند جمجمهشناسی را به عنوان سندی برای برتری اروپا نسبت به سایر نژادهای دیگر میدانستند. ظاهرا آنها با مقایسه جمجمههای گروههای مختلف قومی، نژادها را از حداقل به اکثر رتبه بندی میکردند. بروسه یکی از شاگردان گال بود و اعلام کرده بود که قفقازیها، زیباترین نژاد هستند و مردمی مانند بومیان استرالیا و مائوریها هرگز متمدن نخواهند شد، زیرا آنها هیچ اندام مغزی برای تولید هنرمندان بزرگ ندارند.
میراث گال و کلکسیون جمجمههایش
امروزه، جمجمه شناسی به عنوان یک گام بزرگ اشتباه توسط جامعه علمی پنداشته میشود. این ایده که شخصیت فرد را میتوان از طریق شکل جمجمه تعیین کرد، بارها توسط پژوهشگران رد شده است. اما در آن زمان، بحثهای گال قانع کننده و جذاب بود.
حتی اگر امروزه نادرست بودن جمجمهشناسی شناخته شده باشد، گال با انتشار ایده محلیسازی عملکردهای مغز، زمینه را برای علوم اعصاب مدرن ایجاد کرد. همچنین گال و اسپورزهایم توانستند مطالعاتی بر روی آناتومی اعصاب انجام دهند و مسیرهای عصبی را مشخص کنند و همچنین روشهایی برای جدا کردن و نگهداری مغز ایجاد کنند.
اگر کنجکاو هستید که بدانید بر سر مغز گال بعد از مرگش چه آمد باید بگوییم که او برنامه ریزی کرده بود که بعد از مرگش، مغرش را در الکل به همان روشی که خودش مبدعش بود نگهداری کنند. نظریههای گال هم در سزار لومبروسو، جرمشناس ایتالیایی و هم در الکساندر لاکاسانیا، رقیب فرانسویاش تأثیرگذار بود. او همچنین بر روی آناتومیست فرانسوی، پل بروکا، تأثیر گذاشت. هیچ مدرک علمی برای اثبات و پشتیبانی از ادعاهای جمجمهشناسان وجود ندارد، اما برخی از باورهای گال به درک ما از علوم اعصاب و مغز کمک کرده است. همچنین بسیاری از اتفاقاتی این چنینی باعث پیشرفت علم پزشکی شده است. شما میتوانید مقالهی خطاهایی که منجر به پیشرفت در دانش پزشکی شد را برای اطلاعات بیشتر مطالعه نمائید.
به طور مثال، در زمانی که بسیاری از دانشمندان بر این باور بودند که مغز مستمرا به صورت یکپارچه عمل میکند، فرض گال مبنی بر این که کنترل برخی از عملکردها در قسمتهای مشخصی از مغز صورت میگیرد، درست بوده است. متعاقبا، مطالعات بالینی و بعدتر اسکنهای مغزی تأیید کردند که عملکردهای مختلف انسان در بخشهای مختلفی از مغز سامان میگیرد.
یک مطالعه مشخص در سال ۱۸۶۰ که توسط جراح فرانسوی، پل بروکا صورت گرفت نشان داد که تمامی بیماران سکتهای که در صحبت کردن مشکل داشتند در سمت چپ مغز دچار آسیب شده بودند که هم اکنون به نام ناحیه بروکا شناخته میشود. او بخشی از مغز که مسئول توانایی صحبت کردن ما است را شناسایی کرد.
در اواخر قرن نوزدهم و با ورود با قرن بیستم، با تولد شاخهای جدید از علم به نام علوم اعصاب و در نتیجه تلاش پژوهشگران به طور جدی این نظریه که برآمدگی های روی سطح مغز و نه جمجمه، مسئول عملکردهای مختلفی هستند، به اثبات رسید.